جدول جو
جدول جو

معنی برطرف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

برطرف شدن
(مَ)
برطرف گردیدن. دور شدن. (غیاث اللغات). یکسو شدن. دور شدن و بر کنار افتادن. (آنندراج) :
صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف
ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند مرا؟
سلیم (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
برطرف شدن
دور شدن، برکنار افتادن
تصویری از برطرف شدن
تصویر برطرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برطرف شدن
ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن، نیست شدن، نابود شدن، مرتفع شدن، حل شدن، فیصله یافتن، تمام شدن، به پایان رسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ حَ بَ)
از میان بردن. معدوم کردن. نابود کردن. نیست کردن. (یادداشت مؤلف). زایل کردن. محو کردن. رفع مانعی کردن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ سَ کَ دَ)
مقابل و حریف شدن. (غیاث اللغات). مقابل شدن:
ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شد
کاست از غیرت و هم چشم به ابروی تو شد.
طاهر غنی (از آنندراج).
پیش مژگان درازت که هدف خواهد شد
چون تو بر طرف گر افتی که طرف خواهد شد.
طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برطرفی شدن
تصویر برطرفی شدن
به سویی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطرف کردن
تصویر برطرف کردن
برانداختن ازمیان بردن زودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
مقابل و حریف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
((~. شُ دَ))
روبرو شدن، مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین
مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، حل کردن، از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد